شایان کوچولو همین طور که راه میرود بلندبلند می خواند بیسکوییت مادر، شیر مادر. از روی تبلیغ محصولات ویتانا که از تلویزیون پخش میشود یاد گرفته. مادرش قربان صدقه اش میرود و در اخر هم با افسوس اضافه میکند: اخه تو که شیر مادر نخورده ای!

شایان جز چند قلپ شیر مادرش را نخورد. انگار که مکیدن بلد نبود.مادرش تمام تلاشش را کرد. انطور کهمیگفت چقدر برای این که شیر خودش را به طور کامل به بچه بدهد فکر و برنامه ریزی کرده بوده. اما شایان مکیدن بلد نبود.حتی وقتی ناچار شد که شیشه به دهان او بگذارد باز هم توانایی نداشت.اوایل قاشق قاشق شیر به دهانش میریختیم تا کمی بزرگتر شد و شیشه را گرفت.

من اما به پسرم شش ماه کامل شیر دادم. از نظر زمانی زیاد نیست و لی به قول قدیمی ها شیر بهره داری بود غلیظ بود و به زردی میزد. اما به دخترم جز یکی دو هفته نتوانستم شیر بدهم.امیدوارم اینجا را هیچ وقت نخواند. شیر داشتم اما توانایی بغل کردن و شیر دادنش را نداشتم. افسردگی زایمان. به گمانم این دوره و زمانه  انقدر درموردش گفته اند و نوشته اند که دیگر بیشتر به یک شوخی شبیه شده. اما موضوع مهم و حساسی ست. زنی که مادر میشود و در عین حال خودش مثل کودک میماند. به خواهرم می گویم چه ومی دارد که شایان از حالا بداند شیر تو را نخورده؟

 


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها